مشتاق لقا روی نظر باز نگیرد هرگز قدم از بیم خطر باز نگیرد جز دیدن خوبان ندهد باصره را نور کس دوستی از دیده‌ء سر ، باز نگیرد صاحب نظر آن است ست که چشم از همه عالم بردوزد و از یار نظر باز نگیرد پاکان که نظرشان همه خیرست ز فرزند لیکن پسری میل ز سر باز نگیرد ما را مکن ای مدعی از روی نکو منع کز کبک حذر کردن ، در باز نگیرد تا زنده شود دوست به بوی نفس دوست نوش از دهنِ همچو شکر باز نگیرد حکمی ز ازل رفت یقین دان که چنین حال گردون به قضا نیز و قدر باز نگیرد فرزند که عاشق شد از او کار نیاید در گوشِ دلش پند پدر باز نگیرد بر بادیه‌ء آتشِ عشق آنکه گذر کرد آب از دهن تشنه جگر ، باز نگیرد در پای نزاری مشِکن نیزه تشنیع کو دست ز دامان سحر باز نگیرد باری ز من این پند درین شهر بگویید تا خانه نشین بار سفر باز نگیرد حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۴۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70688