همین که چشم ز خوابِ خمار بر هم زد همه ولایتِ صبر و قرار بر هم زد به یار گفتم بر هم مزن سرو کارم جزین حدیث نگفتم که یار بر هم زد گر از سبک سری و بی دلی زدم درِ وصل هزار بن گهِ صبر انتظار بر هم زد کجا رسم به کنار از میانِ او که خیال به موجِ عشق میان و کنار بر هم زد به یک کرشمه که کرد از کرانۀ برقع همه نهانِ من و آشکار بر هم زد به روزگارِ من والتقاتِ او هیهات هزار هم چو مرا روزگار بر هم زد دمِ گریز و درِ توبه می زند اکنون چو روزگارِ نزاریِ زار بر هم زد حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۴۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70695