دلم ز سوز جگر دم به دم بمی‌سوزد کدام دل که ز سر تا قدم بمی‌سوزد عجب ز مردمک دیده مانده ام که مدام میان آب دو چشم است و هم بمی‌سوزد ز آه من دمِ باد صبا نمی فسرَد ز سوز من نفس صبح دم بمی‌سوزد ز می که مونس جان بود بر شکست دلم که در عروق ز اندیشه دم بمی‌سوزد ز جام جم چه کند مفلسی که در شب تار به دود آه سحر ملک جم بمی‌سوزد به من نماند ز هستی و نیستی چیزی که برق عشق ، وجود و عدم بمی‌سوزد اگر بسوخت تنم از سموم غم چه عجب که آدمی ز بس افراط غم بمی‌سوزد بسوختیم و دمی در رقیب ما نگرفت بلی بلی مگر افسرده کم بمی‌سوزد ز بس که شعله آهم به شعر در پیچد مداد وقت کتابت قلم بمی‌سوزد حذر ز سوز نذاری کز آتش سینه به چنگ بر نفس زیر و بم بمی‌سوزد حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۴۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70697