با دل از دست رفت و کار دگر شد بخت ز من برشکست و یار دگر شد روی نمود از نقاب و باز نپوشید عهد نهان کرد و آشکار دگر شد با دل بد عهد چون کنم که برانداخت قاعده صلح و کارزار دگر شد چشم خلاصی که داشتم ز بلاها خود نه چنان بود و انتظار دگر شد من چه کنم بر وصال یار بد آموز کار دگر گشت و آن قرار دگر شد بخت سرآسیمه باز شیوه دگر کرد با من سرگشته روزگار دگر شد نقطه پرگار انتظار بگردید مرکز امید با مدار دگر شد غم نخورم ار نزاریا ز زمانه با تو چو بخت ستیزه کار دگر شد این همه دل می کند نه بخت که با من از سر پیمان هزار بار دگر شد حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۵۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70744