هزار بار از آن بهتری که می گفتند خنک وجود کسانی که با غمت جفتند نه آدمی که دوابند راستی آنها که این جمال بدیدند و در نیاشفتند به جای دیده ی ما بوده ای که نادیده زمین به یاد تو یاران به دیده می رفتند تو بر حریر بیاسوده فارغی ز آن ها که با خیال تو تا روز بر زمین رفتند نه مفلسند کسانی اگر چه بی درمند که گنج مهر تو در کنج سینه بنهفتند عجیب داشتمی پیش از این که عقلم بود ز عاشقان که نصیحت نمی پذیرفتند هنوز در حرم عشق پای ننهادم که شهر بند وجودم ز عقل بگرفتند میان طایفه ی عشق رمزها باشد که عاقلان به سر وقت آن نمی افتند نزاریا غزلی باز گوی کین همه گل برای بلبل توحید عشق بشکفتند حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۵۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70771