فراموش کردم بلاد و دیار که برگشت‌ بخت و بیفتاد کار گرفتار گشتم به دامِ بلا چه دامی بلایی سیه تاب‌دار کمندش لقب باشد و زلف نام خطِ استوا بر پسِ پشتِ یار به مارِ سیاهش تشّبه کنند اگر چه گزاینده نَبوَد چو مار به شب نیز هم انتسابش کنند ولیکن شبی دل گرفته‌ست و تار نمی‌گویم از خال و لب کز شکر برآورده از رشک و غیرت دمار ز چشمانِ مستش چه گویم که کرد به هر ناوکِ غمزه صد دل فگار کنارش گرفتم چنان در میان که گویی ندارد میانش کنار به صد رنگ دستان برون آورد ز دستانِ سیمیان به رنگ و نگار قضا چون چنین می‌رود بر سرم ز دستم برون می‌رود اختیار درین ورطۀ مشکل ای مدّعی ملامت مکن بر نزاری‌ِ زار حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۶۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70836