یار با ما نه چنان بود که هر بارِ دگر ترک ما کرد گرفته‌ست مگر یارِ دگر وعدۀ وصل همی‌داد و نمی‌کرد وفا داشت هر روز بیاراسته بازارِ دگر گفته بود از منش این‌بار دری نگشاید گو برو از پیِ یاری دگر و کارِ دگر از خدا شرم ندارد که روا می‌دارد هر نفس بر تنِ رنجورِ من آزارِ دگر می‌روم دامنِ دل‌چاک و گریبانِ وصال تا کجا و کی و چون دست دهد بارِ دگر من به صد جور از او روی نپیچم گرچه هرکس از رویِ دگر می‌کند انکارِ دگر زاریِ زارِ نزاری بکند هم اثری زارتر خود ز نزاری نبود زارِ دگر حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۶۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70844