شادی به روزگار شناسندگان راز جان‌ها فدای مقدم مردان پاک‌باز بگذاشتند دنیی و بگذشت از صراط آن‌ها که یافتند ز دیوان حق جواز دیدند در سلوک که ابلیس بر ره است از منزل مخاطره کردند احتراز از خود شدن برون و شدن در حبیب محو آورده‌اند با دو سخن قصه‌ای دراز دارالبقا به عینِ یقین دیده چون خَضِر یک‌باره بر شکسته ازین عالم مجاز ز آن چشمهٔ زلال که در عین ظلمت است آب حیات خورده و پوشیده کرده راز چشمی پرآب رفته و دستی تهی به راه با خویشتن نبرده به درگاه جز نیاز چشم از برای دیدن دیدار دوستان گوش از پی شنیدن آواز دل‌نواز فارغ شده ز منقلبات مدار دور گه زیردست بودن و گاهی زبر فراز حمال بار ناقه و سیّار راه فقر نه دل به نام و ننگ و نه خاطر به برگ و ساز در کعبهٔ حضور چو دیگر مجاوران همواره در عبادت و پیوسته در نماز دامن کشیده در قدم و چون مسافران گاه از ختای خوانده خبر گاه از حجاز گر دامنی چنین به کف آری نزاریا بر آستین همت مردان شوی طراز حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۶۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70878