ساقی به جان و سر که به جان دارمت سپاس قد قامت الصلات برآمد بیار کاس از می چه می‌هراسد می خواره محتسب گو از حرام و فسق و ربا و زنا هراس دل با خدای دار و به بت‌خانه راز گوی در حشر کی خرند ز ما لابه و مکاس تو هیچ نیستی به قیاس و همه تویی کی آن گهی در همگی محو شد قیاس ز اول بکوش تا نکنی پی رویّ و هم بر راست کی روی چو شدی خود در انتکاس هر روز آفتاب کند در نسیج و نخ صحن جهان و شب به سرش درکشد لباس یعنی که برحمایت من اعتماد نیست گه برکنم ز بیخ، به ناگه نهم اساس دنیاپرست گر به مثل هم چو سنبله بر آسمان پرد نبرد سر ز زخم داس منت نزاریا ز خدا واجب است و نیست یک‌ذره خیر در سر بی‌مغز ناسپاس بی‌ آب رز مباش که در خنبِ روزگار خون می‌رود نه روغن ازین نیلگون خراس حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۶۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70890