به من نظر مکن ای بی‌خبر به چشمِ قیاس که سر عشق نهان است بر عوام النّاس ز سوز برق محبّت فسرده را چه خبر حدیث عطرفروش است و قصّهٔ کنّاس گر از جمال سخن هیچش آگهی بودی که داشتی خبر از سرِّ عشق چون قرطاس جماعتی که ز مکشوف رازها دارند دلیر باز نگویند جز به وجهِ هراس برادران نشنیدی که چون فروماندند ز رمز یوسف و بربستنِ حدیث به تاس اگر تتبّع ارباب معرفت خواهی مقام عشق تهی کن ز کثرت اجناس نخست تا بشناسی که تو نیی همه اوست عرض شناختن تست خویش را بشناس مراد تربیتِ نفسِ آدمی بوده است ز ابتدا که جهان را نهاده‌اند اساس بسی بگویی و از خویش ره برون نبری مگر که درگذری از سر عقول و حواس گرفت پور سیاوش به ترک هفت اقلیم به نیم جرعه که دادندش از خم افلاس نزاریا چو به مقدور خلق چیزی نیست همیشه باش به توفیق حق به شکر و سپاس حکیم نزاری : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۶۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70893