ای دل سودازده عاشق تنها مباش با خود اگر می‌روی همره سودا مباش همره سودا و تو شرط عظیم است نی پس تو حجاب خودی پس تو در اصلا مباش مقصد باقی طلب راه رو و دم مزن هیچ توقّف مکن منتظر ما مباش کاهلی و غافلی هر دو حجاب ره‌اند کار خود امروز کن سخرهٔ فردا مباش آفت راه تو چیست رای و قیاس محال باز بگویم که چه پس‌روِ آرا مباش غایت اشفاق بین زین همه تنبیه چیست مرهم دل‌خسته باش صخرهٔ صمّا مباش خوش‌منش و تازه رو باش چو لفظ ملیح پر گره و صلب و زَفت هم چو معمّا مباش منت هر ناسزا بیش تحمّل مکن طالب لؤلؤ نیی تابع لالا مباش دامن ملاح گیر تا به درآیی ز موج باش چو کشتی حمول طیره چو دریا مباش سدره رها کرده‌ای آمده‌ای در مغاک بر در دون همّتان بیش به عمدا مباش منکر اهل یقین معترض کفر و دین بوده نیی بیش ازین نه نه حقا مباش چیست نزاری چنین راز برون می‌دهی نقد تو داری خموش بیهده گویا مباش حکیم نزاری : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۶۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70902