همه را شادی و مارا غم جانانه خویش همه با همدم و ما با دل دیوانه خویش مبتلای غم و محنت زده هجرانیم آشنا ناشده با دلبر بیگانه خویش بر سر آتش و آبیم ز چشم و دل خود چند سوزیم در این تنگ قفس خانه خویش هر دم این سوخته پروانه ما یعنی دل جان به کف بر نهد از همت مردانه ی خویش راست چون جغد گرفتم به خرابی مسکن نه که چون گنج نهانیم به ویرانه خویش گر زمانی ز پس پرده برون آید دوست پیش آن شمع بسوزیم ز پروانه خویش مرد اگر معتکف خاک در دوست بود به که بر مسند تعظیم به کاشانه خویش سال ها شد که به دریای عدم غواصیم تا وجودی به کف آریم ز دردانه خویش هان نزاری مطلب صاف ز خم خانه دهر چونکه در دُرد زدیم اول پیمانه ی خویش حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70955