منم و گوشه تنهایی و بی یاری خویش گشته مشغول به کار خود و بیکاری خویش ساکن کنجم و دیوانه شده‌ستم از چه از دل آزاری اصحاب و سبک باری خویش شیوه ای هست مرا بی غرض از ای هم نفسان زود در هم شوم از فرط دل آزاری خویش التفاتم نه به خود باشد و نه هم به کسی لاجرم ساخته ام با دل و دلداری خویش من ز مبدای ازل مست و خراب آمده ام نتوانم که زنم لاف ز هشیاری خویش بس که خواهم دل اصحاب بدست آوردن دل خود را یله کردم به جگر خواری خویش با خرد راست بگوییم شده ام بیگانه از چه از کثرت اصحاب و ز بسیاری خویش نه گرفتار چنانم که خلاصم باشد خجلم راستی از روی گرفتاری خویش وای من تا به کی از دفتر و دیوان سیاه راستی سیر شده‌ستم ز سیه کاری خویش از کسی نیست مرا شکر و شکایت خالی با نزاری نفسی می زنم از زاری خویش حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70956