با دل در احتسابم و با دیده در نزاع از بیم روز هجر و نهیب شب وداع سودای عشق بازی و قلب پس آمده ننگ محققان ز کساد چنین متاع از هم جدا دگر نتوان کرد عشق و دل ملکی ست عشق و دل که بود تا ابد مشاع تا دیده بر بگشایم و بینم جمال دوست و رنه فوایدی ز نظر نیست جز صداع تا هم ز دوستان شنوم نام دوستان ور نه چرا به کار شود سمع و استماع مجنون برگرفته ز چشم غزال چشم در چشمش آدمی ننماید به جز سباع نتوان گرفت اگر همه در بزم جنتی نه چشم بر نظاره و نه گوش بر سماع در رستخیز چند توان بود منتظر تا کی شود میسرم اسباب اجتماع بیچاره چون کند که به تکلیف می برند تقدیر اشتیاقش و زنجیر التیاع در جان ما محبت یوسف نهان چنانک دربار ابن یامین و اویی خبر زصاع ای دوست بر نزاری مسکین مگیر عیب بر حال او هنوز نیفتاده اطلاع غره مشو به شوکت و قوت حمول باش کاندر مصاف عشق فرو شد بسی شجاع حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70959