دلی می خواهم از هر کار فارغ زنام و ننگ و فخر و عار فارغ مرا باید که در گلزار باشم به گل مشغول لیک از خار فارغ چنان فارغ ز محنتها به یک بار که هست از محنت من یار فارغ چو چالاکان ز خلد و دوزخ آزاد چو ناپاکان ز نور و نار فارغ خمار آلوده چون محتاج راح است نمی یارد شد از خمار فارغ عدو یک لحظه کی بوده است هرگز ز دعوی های نا هموار فارغ دلا گر بشنوی یک نکته از من شوی از هفت و پنج و چار فارغ اگر خواهی که باشی شادمانه ز غم خوردن مرا بگذار فارغ نزاری از بلای نفس ناقص شود هم عاقبت یک بار فارغ حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70964