گر نسبت خرقه نبرد شیخ به صادق نی شیخ بود زرق فروشیست منافق و نیز به نسبت ببرد دلق مرقع سودش نبود گر نبود عاشق صادق بر خرقه ی تسلیم زن از سوزن اخلاص یک رقعه ز پرکاله ی ارباب حقایق گر بشنوی از من سخن و کار بداری یک نکته ی شایسته ی بایسته ی لایق با اهل صفا می خور هان تا نخوری می الا به رخ فرخ اصحاب موافق یک پرتو نورست چه لیلی و چه مجنون یک ذره ظهور است چه عذرا و چه وامق این جا که من و تو سر و دستار حرام است و آن جا که همه اوست حلال است لواحق در گردن تو ما و من توست علاقه گر بر شکنی وارهی از کل علایق خود واقعه ای نیست دگر جز تو در این راه از خویش برون آی و برستی ز عوایق محتاج کسی باش که محتاج نباشد تقدیر برون است ز تدبیر خلایق موسی نتوانست درآمد به ره خضر عاقل نتواند که شود پس رو عاشق دل سوخته می باش و به خون غرقه نزاری کمتر نتوان بود درین ره ز شقایق نعل فرس عشق ز پیشانی خود ساز بر ذروه ی افلاک زن اوتاد سرادق حکیم نزاری : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۷۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70970