فسردگان چه شناسند قدرِ سورِ فلک که عاشق است که نشناسد از قدم تارک به وصف و شرح چه حاجت درین سخن شک نیست در آفتاب کسی را چه اشتباه و چه شک کمالِ عشق نمی دانی و مرا هم نیست سر و دلی که به برهان صفت کنم یک یک به عقل اگرچه شریف است عشق نتوان باخت به نردبان نتوان بر سماک شد ز سمک تو را که عشق به کارست عقل می طلبی شکر مفید نباشد به جایگاهِ نمک چو دردِ عشق بجنبد کدام عقل و خرد چو وصلِ دوست برآید کدام حور و ملک کسی دگر چو نزاری ز عشق واقف نیست که هیچ سنگ نداند عیارِ زر چو محک حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70983