عشق اگر باز گرفتی ز گریبانم چنگ خونِ دل برمژه از دیده نبودی آونگ رنگ پوشیدم و هم رنگ نمی شد با من هم بینداختمش نه منم اکنون و نه رنگ تا دل و دیده نخواهند و نبینند به کس کلبۀ کنج گرفتم ز فضایِ دلِ تنگ خود نه من بودم و نه دیده و نه دل بر کار عشق در خانه و من با دل و با دیده به جنگ مردمان وعظ مگویید و ملامت مکنید که محال است برون بردن ازین آینه زنگ من خود از بحرِ ملامت به کناری برسم که به دم در نتوانند کشیدم چو نهنگ برو ای عاجز و در گوشۀ مسجد بنشین که رهِ کویِ خرابات صراط است و تو لنگ زاهدان گوشه نشینی به ضرورت کردند تا نگویی به خرابات نکردند آهنگ پیشِ محراب نشینند که نامحرم را ره نباشد که درآید ز پسِ پردۀ چنگ پردۀ ما مدر ای عاقل و تشنیع مزن تو برو شیشۀ خود نیک نگه دار ز سنگ تا کسی را به نزاری چه توقّع باشد که نه اندیشۀ نامش بود و نه غمِ ننگ حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70986