گر برون آیی و برقع بگشایی ز جمال از تو گیرند قیامت همه خلق استدلال گر نهی بر رهِ اسلام ز زلفت دامی عالمی خلق در افتند چو کافر به ضلال بر فشان عطفِ عرق چین و بهل تا گیرد نفسِ روحِ خدا رایحۀ بادِ شمال از تو عشّاق یکی جان نبرند ار تو تویی خو مگر باز کند غمزۀ مستت ز قتال رحمت آرد مگر ای دیده ی پر خون بگری چاره ای نیست دگر ای دلِ پر درد بنال دورم از غایتِ تعجیل و مسافت نزدیک چون بود بسته دهن تشنه بر اطرافِ زلال گر شکایت کنم از دوست ادب نیست که هست همه شب در برِ من خفته و لیکن به خیال این همه تفرقه زان است که کم تر کردیم شکرِ جمعیّتِ احباب در ایّامِ وصال صفحه ی سیمِ ورق جدولِ تقویم شود گر در آرم به قلم شمّه ای از صورتِ حال صبر مفتاحِ نجات است نزاری خوش باش اخترِ طالعت آخر به درآید ز زوال تا نفس را حرکت باشد و دل را قوّت درِ امید زدن را بود امکان و مجال حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70991