کجا شدی که فراتر نمی شوی ز مقابل چه غایبی که چنین حاضری به شکل و شمایل درونِ خانۀ چشمی کدام حاضر و غایب مقیمِ سینۀ تنگی کدام خارج و داخل به تن جدایم و جانم به خدمتِ تو ملازم به شخص دورم و دستم به گردنِ تو حمایل ملازمِ تو وجودم نه حاضرست و نه غایب مصاحبِ تو دلم در مراحل است و منازل مگر به بحرِ فراقت به بادبانِ تضرّع رسد هر آینه این کشتیِ امید به ساحل وگرنه درد و دریغا که روزگارِ گرامی به هرزه می گذرد وز دریغ و درد چه حاصل چه حاجت است که من حالِ خویش بازنمایم سرشک دیده بگوید که روشن است دلایل ز دستِ عشق همه عمر هیچ کار نکردم که لایق است و پسندیده پیشِ مردمِ عاقل مرادِ طالبِ او در مشاهده ست وگرنه به یک نظر متصرّف کند مجاهده باطل بهانه در رهِ مجنون محبّت است و از آن جا غرض تفرّجِ لیلیست در طوافِ قبایل نزاریا تو و شوریدگی و رندی و مستی که خویِ عشق به دیوانگیست راغب و مایل گمان مبر که دگر باره عقل گِردِ تو گردد وگر به شعبده بر گردنش نهند سلاسل حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/70993