به جز ملامتم از دل نمی شود حاصل چه می کنم ز چنین دل که خاک بر سرِ دل چه توبه ها که بکردم ز عشق و سود نداشت دلِ ستیزه کشم باز می کند باطل حریص می کنمش بر صلاح و بر تقوا به جز به شیشه و شاهد نمی شود مایل ملامتی ز پس است و قیامتی در پیش دو واقعه ست یکی مشکل و دگر هایل هنوز واقعه ی مشکلِ دگر دارم که دل گرو بنشسته ست و یار مهر گسل زمانه حل نکند مشکلاتِ عشقِ مرا که جزوِ مشکلِ من مشکل است وکُل مشکل به حلّ و عقدِ خردعشق باز نتوان داشت حیَل چه دفع کند چون قضا شود نازل شکیب کردنِ من خود ز دوست ممکن نیست که عقل بر سرِ پای است و صبر مستعجل چه بادیه ست که در باده ی ولایتِ عشق که نه منازلش آید پدید و نه ساحل درونِ سینه ی من عشق و بی خبر من از او که شرم باد مرا زین حیاتِ بی حاصل بسی به خانه ی درویش اتّفاق شده ست که پادشاه فرود آمده ست و او غافل به گوشِ جان دو سه نوبت شنیدم این آواز ز ما ورایِ نهم آسمان به صد منزل نزاریا تو چه مرغی که از دریچۀ غیب به دامِ عشق در افتاده ای چنین مقبل حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۷۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71006