نیامدی و من از انتظار می سوزم در آرزویِ وصال تو زار می سوزم بر آبِ دیده ی من رحم کن اگر یاری که من بر آتشِ هجرانِ یار می سوزم ز بی قراریِ من بر قرار بی خبری ولی من از غم تو برقرار می سوزم بسوختم ز فراقِ تو و ندانستم که از برایِ که بهرِ چه کار می سوزم ز سوختن خبری نیست همچو شمع مرا چه اختیار که بی اختیار می سوزم عجب تر این که به هر انجمن ز غایتِ شوق ز شمع دورم و پروانه‌وار می سوزم ز چشمِ مستِ تو محروم عینِ مخمورست اگر چه مستِ تو ام در خمار می سوزم تو گُل‌عذاری و من بلبل و تو فارغ از آن که من بر آتشِ هجران چو خار می سوزم قسم به آتشِ یاقوتِ آبدارِ لبت که با دو دیده ی یاقوت‌بار می سوزم در انتظار نزاریِ زار می گوید نیامدی و من از انتظار می سوزم حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۸۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71095