چو باز کرد سر درج پرگهر چشمم هزار چشمه روان میشود ز هر چشمم ز تفّ سینه بسوزد دم صبا نفسم ز ابر دیده بپوشد ره نظر چشمم ز بس ستاره که شب در کنار می ریزد گمان برم که سپهر آمده ست در چشمم شود چو بحر کنارم ز گریه مالامال چنان که موج زند آب دیده بر چشمم زهاب دیده ز یک چشم می رود بیرون زلال مشربه ی جان از آن دگر چشمم حیات مردمک دیده را چو ضعفی داشت غذاش کرد ز پالوده ی جگر چشمم کند به تیر مژه دفع خواب هر ساعت به خیره بر سر آب افکند سپر چشمم حیا نمی کند از روی خلق و معذور است چنین که خیره شده ست از جمال خور چشمم مرصعّات مگر زاده ی دو چشم من است از آن همیشه بمانده ست در گهر چشمم رقیب گفت نزاری سرت نمی باید نظر به روی نکو می کند مگر چشمم؟ نظر ز غمزه ی ترکانه برنخواهم داشت اگر کنند به گزلک ز سر به در چشمم حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۸۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71107