جان برای تو که هم دردی و هم درمانم سر فدای تو که هم جانی و هم جانانم با تو چون قامت تو از دگران آزادم بی تو چون وصل تو از بی نظران پنهانم لوح سودای تو چون باد ز سر می گیرم در سر اندوه تو چون آب ز بر می خوانم عشق روحانی سوزان تر از این ممکن نیست کز تف آه جگر برق همی سوزانم گر خیالی ست کسی را و تصور بندد کز تو برگردم و خو باز کنم نتوانم دیده بر قبضه ی ابروی کمان دارم و تیر بر جگر میخورم و روی نمی گردانم شب هجران تو گر تا به قیامت باشد دیده بر هم نزنم ور مژه خون افشانم گر سگم خوانی و کس باز نزاری خواند دهنش بشکنم و یا سه بدو برسانم حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۸۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71111