عجب مدار خراباتیی چنین که منم اگر به کوی خراباتیان بود وطنم کنشت و کعبه به فرمان روم خدا مکناد که در ضمیر من آید که من به خویشتنم خودی خود چو براندازم آن چه ماند اوست که دوست هم چو وجودست و من چو پیرهنم ز پیر خرقه فرو مانده ام عجب که مرا به هرزه توبه چرا می دهد چو می شکنم تفاوتی نکند دشمن ار به دفع نظر دو دیده برکندم دل ز دوست برنکنم اگر به دست خودم می کشد به هر مویی سری برآورد از ذوق تیغ دوست تنم و گر به خاک فرو گویدم نزاری کو هزار نعره برآرد که اینک از کفنم حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۸۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71116