من از این عهده کی برون آیم بی دلیلی به راه چون آیم تو بخوان تا توانم آمد من تو ببر تا ز خود برون آیم گر به معراج ارتقا دهی ام سقف افلاک را ستون آیم عدم است انتکاس و می دانم که ز بالای سرنگون آیم گر به رای بلند خویش روم پس ز دو نان هنوز دون آیم به محل از همه فریشتگان گر توم ره دهی فزون آیم ور به خود واگذاریم هیهات حارث مره را زبون آیم ور توانم ز عقل چون مجنون در ره عشق ذوفنون آیم باز می گو نزاریا که به خود من از این عهد کی برون آیم حکیم نزاری : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۸۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71132