گر به قلّاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم باش گوای خواجه باری ثابت و مردانه‌ایم وقت وقتی بی محابا گر در آتش می‌رویم با گلِستان خلیل الله ز یک کاشانه‌ایم گوشه چون عنقا و آتش چون سمندر والسلام نه چو مرغِ خانگی محتاجِ آب و دانه‌ایم عاقلان را طاقتِ نورِ ظهورِ عشق نیست کشف بر ما می‌کند دانی چرا دیوانه‌ایم حاضران ِ وقت و مأمورانِ امر مطلقیم تا نپنداری که از آن آشنا بیگانه‌ایم در نگنجد آفتاب آن جا که خلوت گاهِ ماست گرچه با شمعِ شب‌ستانش کم از پروانه‌ایم دیگران با نسیه خرسندند و ما با نقدِ وقت دیگران از دوست محجوب اند و ما هم خانه‌ایم دابه‌الارض ار جهان بر هم زند شاید که ما چون نزاری حالیا ساکن درین کاشانه‌ایم عیب ما در بارِ ما بینند ره گم کردگان حاش لله زیرِ بارِ هرزه ی ایشان نه‌ایم از خراباتی چه آید جز خرابی پس زما هیچ معموری نیاید تا درین ویرانه‌ایم حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۹۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71139