دیر برآمد که روی یار ندیدیم جرعه ای از جام وصل او نچشیدیم کار به هم برزدیم و هیچ نکردیم از پس عمری که انتظار کشیدیم وعده ی وصلی رسیده بود به اول خود نرسید آن به ما و ما برسیدیم با سر سررشته ی رضا نفتادیم بس که به خود هم چو کرم پیله تنیدیم با قدم اول آمدیم چو عمری بی هده بر سمت رای خویش دویدیم نفخه ی صورِ صدایِ عشق برآمد جمله ز تشویش هیبتش برمیدیم با ملک الموت عشق سود نکردیم گرچه به زاری و زور باز چخیدیم عاقبت الامر ترک خویش گرفتیم وز درکات مشابهت برهیدیم هم چو نزاری ز چارچوب طبیعت باز سوی آشیان سدره پریدیم حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۹۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71149