محروم مانده ام ز ملاقات دوستان یک ره اثر نکرد مناجات دوستان عمری برفت و جاذبه خاطری نرفت این خود عجب بود ز کرامات دوستان دیرست تا به من نرسید و نمی رسد مشمومی از روایح جنّات دوستان ماییم و خاطری متفکّر، دلی نفور از هر چه هست غیر ملاقات دوستان بر دست جام باده و در سر خمار وصل مشتاق بزمِ پیرِ خراباتِ دوستان احیای ما ممات حقیقی ست در وجود از حیّز عدم نبود مات دوستان ساقی خوب روی و می صاف و یار اهل این است عزّی و هبل و لاتِ دوستان در دوست محو گشتن و از خود برون شدن آری بلی همین بود آیات دوستان مستغرق محیط حضورست فکر من مشغول روز و شب به تحیّات دوستان خوش وقت روزگار نزاری که لحظه ای با خود نمی رسد ز مهمّات دوستان حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۹۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71177