ساقی فدای جان تو بادا هزار جان بر نیم جان تشنه ی ما زن بیار جان مستغرق محیط خیالیم و کس نبرد زین بحر جز به کشتی می برکنار جان یار آن بود که چون دم اخلاص زد به صدق در دوستی دریغ ندارد ز یار جان خود مستعد بود به وفا هم چو یار دوست خود معتقد کند چو در افتد نثار جان جامی به کف گرفته و جانی فدای دوست جز بهر دوست باز نیاید به کار جان کو مجلسی که نبودش اغیار در کنار تا در میان نهیم به شکرانه وار جان ساغر بیار ساقی و گو زود نوش کن بر باد و خاک و آب و هوای نهار جان حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۹۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71182