کی تواند هرکس از خود عاشقی بر ساختن لافِ مُشتاقی زدن معشوق را نشناختن شرطِ شوقِ دوستانِ بی‌غرض دانی که چیست نام و ننگ و مال و ملک و جسم و جان درباختن بی‌خبر تا کی زهستی لاف دین‌داری زدن بی‌نشان تا کی ز معنی تیغِ دعوی آختن تا کلاهِ کبر و نازِ خواجگی ننهی ز سر در صف عشّاق گردن کی توان افراختن گر عزای حرص خواهی کرد در صحرای دل یک شبیخون بایدت بر نفسِ کافر تاختن نفس را چون شیشه‌دان و دفع همّت را چو سنگ سنگ را در شیشه این جا واجب است انداختن گر ز سوزِ عشق بگذارد نزاری باک نیست شمع را کاری دگر نبود به جز بگداختن حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۹۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71194