ای دلِ درمانده به حبس وطن لافِ سرا پرده‌ی بالا مزن ما و منِ توست حُجُب در میان این حُجُباتِ من و ما برفکن ورنی در قطعِ‌طریقِ کمال نیست حجابی بتر از ما و من دعویِ‌اخلاص و محبت مکن پس چو مرایی به ریا جان مکن یا برو و پس روی او مکن یا کمِ جان گیر و برستی ز تن یا به مقاماتِ محبت در آی یا سرِ خود گیر و زما بر شکن در رهِ اخلاص مبین کفر و دین در صفِ عشّاق مبین مرد و زن بوشِ عطا می‌کنی ای اصلِ‌بخل لاف صفا می‌زنی ای دُردِ دَن شخص ز همسایگی‌ات در عذاب روح ز هم خانگی‌ات در محن با که توان گفت که من سال و ماه در چه عذابم ز دلِ خویشتن مغز تهی کردم و رمز آشکار هیچ نه سِر ماند به من نه عَلَن آری اگر چند صدف شد تهی کم نشود قیمتِ دُرّ عَدَن قصّه چه گویم که به جان آمده‌ست کار نزاری ز دلِ پر فتن حکیم نزاری : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۹۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71222