مکن بر من ستم جانا از ین بیش بکارت می نیاید به بیندیش لبت خون می چکاند از دل من نمک خون آورد پیوسته از ریش مرا دل خود ز جور چرخ ریشست تو بیهوده نمک بر ریش مپریش بخون زندگانی تشنه ام زانک که سیر آمد دلم از هستی خویش ازین پس دست ما و دامن صبر ببینم تا چه خواهد آمدن پیش همی یکسان نماند کار گیتی گهی نوشست کار او و گه نیش بصبر احوال دیگر گون شود هم کسی باید که دارد صبر ازین بیش ز تو روزی بکام دل رسم لیک بخون دل بر آید کار درویش کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71673