سحرگهان که ز بهر صبوح برخیزم هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزم چو خطّ دوست زنم دست در گل و سوسن چو زلف یار به سرو سهی در آویزم بدان امید که با یار خلوتی سازم ز باده مست شوم تا ز خویش بگریزم چو زلف یار به پایش درافتم از سر ذوق شکسته بسته و آنگه درست برخیزم میست آن لب چون لعل و من ز آتش عشق همه تن آب شوم تا به می بر آمیزم ستارگان را دندان به کام در شکنم به گاه عربده گر با سپهر بستیزم چو می به دست بود از جهان نیندیشم چو یار یار بود از فلک نپرهیزم جهان خراب شود گر من اندرین مجلس ز نیم خورده ی خود جرعه بر جهان ریزم کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71691