ای به تو چشم نکویی روشن وی ز تو خانۀ دلها گلشن بسته ام در سر زلفین تو دل مشکن آن زلف و دلم را مشکن هر سیاهی که رخت با من کرد اندر آمدش همه پیرامن خط خود بر رخ خوب تو نوشت حسن چون دیدش وجهی روشن درکشی دامن ازین چشم پر آب تا نخوانند تو را تر دامن چه زنی آتش در خرمن من؟ که زد آتش دل من در خرمن خوش درآمد خصلت ای جان چه شود گر درآیی تو چو خطّت با من؟ تا تخلّص کنم از وصف رخت به ثنای سر احرار ز من فخر دین صاحب عادل که مدام دشمنش باد به کام دشمن کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71696