کجایی ای بدو رخ افتاب دلداری؟ چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟ بیا و خوی فرا مردمی و مردم کن که هیچ حاصل ناید ز مردم آزاری حکایت غم دل با تو من چرا گویم؟ تو خود ز حال من و دل فراغتی داری بکار عشق تو در هستم آنچنان بیدار که کار من همه بی خوابیست و غمخواری تو حال بنده چه دانی؟ که بگذرد شبها که نرگس تو نبیند بخواب بیداری ز آفتاب فلک پیش من عزیزتری وگر چه دایم در پرده، سایه کرداری مرا که آرزوی آفتاب خانگی است چه کرد خیزد ازین آفتاب بازاری بزیر زلف تو منزل گرفت نیکویی ز چشم مست تو پرهیز کرد هشیاری شود سیاهی شب شسته از رخ عالم گر اب روی ترا اشک من کند یاری ولی چه سود؟ که هر احظه چرخ آموزد ز عکس زلفتو و بخت من سیه کاری کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/71714