لبالبست دهانم زماجرایی چند که جز که با لب خود با کسی نیارم گفت شکایتی که از ابنای عصر هست مرا بگویم و نکنم شرم، نی نیارم گفت زبان زنطق فرو بسته ام بمهر سکوت نه آنکه طبع ندارم، بلی نیارم گفت زیم آنکه نماندست دوستی محرم ز صد هزار غم دل یکی نیارم گفت بترک شعر بگفتم، چرا؟ از آنکه دروغ ز حد ببردم و یک راست می نیارم گفت سزای یک یکشان آنچنان که من دانم کسی نداند گفتن، ولی نیارم گفت سخن چگونه توان گفت کاهل این ایّام سزای مدح نیند و هجی نیارم گفت کمال‌الدین اسماعیل : قصاید : شمارهٔ ۲۶ - و قال ایضاً گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/72628