خواجه از کبر آن پلنگ آمد که همی با وجود بستیزد راتق وفاتقش یکی موشست کز پلیدیش سگ بپرهیزد هر کران این بقصد زخمی زد حالی آن دگر برو میزد هر کجا موش گشت جفت پلنگ ابله آنکس بود که نگریزد کمال‌الدین اسماعیل : قصاید : قصاید : شمارهٔ ۵۱ - و قال ایضاً گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/72653