ای دیده روزگار ز دیوان جود تو هر روزه وجه راتب روزی وحش و طیر نا رفته بر زبان تو قولی برون ز حق ناآمده ز دست تو فعلی برون ز خیر دی اسبکی که حامل اوراد خادمست گفت ای تو در تعهد من همچو من به سیر گر تو ز حرص محمدت خواجه بی غذا بنشستی این طمع نتوان داشتن ز غیر صوفی برای لقمه کند قصد خانگاه رهبان برای زله نماید بساط دیر زان گفت و گوی بر دل و جانم مصیبتی ست هایل تر از مصیبت صد طلحه و زبیر هارون درگه توام آخر روا مدار اسب مرا بر آخور غم چون خر عُزَیر ظهیرالدین فاریابی : قطعات : شمارهٔ ۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/73522