ماییم و نیم جان و جهانی و نیم‌جو جان از برایِ می که ستاند زما گرو ای یار اگر نداری طاقت گریز کن چون از مصافِ عشق برآمد غریو و غو میدانِ عشق و معرکۀ عشق و زخم‌ِ عشق گر هیچت اختیار بود در میان مرو گر برگِ جای دوست نداری و راه‌ِ دوست در تنگ‌نایِ عشق سرِ خویش گیر و دو ما با حواریانِ سماوات در گویم اینک نهاده‌ایم به دعوی قدم به گو طوبا به چشمِ وهم مصوّر کند خطیب بی‌چاره سیاه می‌طلبد از نهالِ نو گر سیر شد ز مؤعظۀ عاقلان دلت تذکیرِ عاشقانه بیا و ز من شنو إلّا به پای‌مردیِ جبریلِ پای‌مرد بر طاقِ آسمان نتوانند بست خو در کیشِ عاشقان برافکنده عقل و حکم در پیشِ آفتاب جهان‌تاب تیغ و ضو در کشت‌زارِ عالمِ دنیا نزاریا إلّا به داسِ همّتِ مردان مکن درو خواهی بهشتِ عدن بگویم ترا عیان از حلقۀ ولایتِ عدنان برون مشو حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/73876