ای چون قدت نخاسته در جوی‌بار سرو نارُسته چون تو در چمن روزگار سرو سروِ پیاده در چمنِ باغ دیده‌اید چون تو چمن ندید و نبیند سوار سرو ناممکن است و ممتنع این خود که هم چو تو صیدِ دل ملوک کند در شکار سرو بر سرو سیب نبود و شفتالوی و انار بر سروِ تست هر سه زهی باردار سرو هرگز نداشته‌ست زنخدانِ هم‌چو سیب هرگز نداشته‌ست ز خونِ انار سرو شیرین‌ترست بوسۀ تو از نباتِ مصر هرگز نباتِ مصر کی آورد بار سرو هیچِ دگر مگیر که دیده‌ست در جهان نسرین‌بر و بنفشه‌خط و گل‌عذار سرو بگرفت هم‌چو لاله ز جان جامِ مُل به دست بنشست هم‌چو خرمنِ گل در کنار سرو دارد قبایِ سبز و ندارد برِ چو سیم همواره ز آن خجل بود و شرم‌سار سرو سرسبز و تازه‌روی بود در خزان از آن می‌زیبدش که فخر کند بر چنار سرو گر دعویِ ثبات کند دارد این قدم با گرم و سرد ساخته مردانه‌وار سرو بر راستی قامت چالاک و چست‌ِ دوست این‌جا ردیف کرد نزاریِ زار سرو حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/73879