ای من به وفای تو رسیده وز تو همه نقض عهد دیده آهو چشما چرا چو مجنون یک‌باره شدی ز ما رمیده هر شب ز غمت هزار طوفان دیدیم ز رستخیز دیده در آرزوی رخِ تو هر دم جانی دارم به لب رسیده بنگر که چه‌گونه شد به یک‌بار ناگاه ز بختِ بغنویده پیمانِ نگار ما شکسته پیوندِ وصال ما بریده ای کاش که بودمی به عمری پیغام تو از کسی شنیده بی‌چاره نزاری از تو شب‌ها خون خورده و غصه‌ها کشیده با این همه روز و شب نبوده‌ست بی یادِ تو جرعهٔی چشیده حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/73917