عجب سرّی‌ست مردان را درونِ سینه پوشیده نه با کس گفته‌اند ایشان نه زایشان کس نیوشیده کی از سر جوشِ رمزِ دیگ ایشان چاشنی یابد کسی کو نیست در بود و نبودِ خویش جوشیده کسی کز خود برون آید دگر از خویش ننماید ز خویش آگه برون ناید که شد در خویش پوشیده ز خود بینی نبینی جز عدم از خود ببر یارا که برکم در وجود آید ز شاخ و برگ خوشیده نبینی عقل را چون عشق بام و در فرو گیرد همه با او گذارد سر چه ورزیده‌ست و کوشیده نه خواهد آمدن با خویش نه هُش‌یار خواهد شد کسی کز مبداء فطرت شرابِ شوق نوشیده نزاری بلبل بستانِ عشاق است و از مستی گهی بر سرو نالیده گهی بر گل خروشیده حکیم نزاری : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/73918