شب شود روز از خیال عارض جانان ما شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار بت درون پیرهن می‌پرورد ایمان ما دست ما تا با گریبان پاره‌کردن کرده خو تار و پود پیرهن بر تن بود زندان ما گلشن ما جای عشرت نیست ای بلبل برو جز دل پرخون گلی نشکفته در بستان ما قدسی مشهدی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74084