غمش فشانده ز دامن غبار ننگ ترا کسی چه می‌کند ای دل فضای تنگ ترا ز بس که تیر ترا صید در نظر دارد غلط نموده به مژگان پر خدنگ ترا به رنگ رنگ فغان خواب اختران بستم که آفتاب نبیند به خواب رنگ ترا ز سینه ناوک جانان چو بی‌درنگ گذشت نیافتم سبب ای جان به تن درنگ ترا مرا نمی‌بری از ننگ نام و معذوری به باد داده‌ام ای عشق نام و ننگ ترا به جز شکست دلم از دلت نمی‌آید چه امتحان که نکردم به شیشه سنگ ترا عتاب و لطف بتان رازدار یکدگرند کسی چو صلح نفهمد زبان جنگ ترا گمان برد که چون گل رسته در قبا بدنت چو غنچه هرکه ببیند قبای تنگ ترا نفس ز سینه چنان بی تو می‌کشم دشوار که گویی از دل خود می‌کشم خدنگ ترا ز سایه‌پروری این بس بود ترا ای گل که آفتاب نیارد شکست رنگ ترا به دامنش نرسد تا ز بیخودی قدسی ز جیب خویش رهایی مباد چنگ ترا قدسی مشهدی : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74085