بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت بر سر راهش ندارم لذتی از انتظار یار پنداری که امروز از ره دیگر گذشت آنکه مشکل بود عمری حالم از نادیدنش دوش با من بود و بر من حال مشکل‌تر گذشت شوق چون زور آورد اندیشه طاقت چه سود دست و پا نتوان زدن جایی که آب از سر گذشت بس که از چشمم گریزان است آن آب حیات چون ز من بگذشت پنداری ز آتش برگذشت الحذر از آه قدسی کامشب از درد فراق تا به لب از سینه آهش بر سر نشتر گذشت قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74096