از خارخار وصل گلم دل فگار نیست محرومی‌ام گلی‌ست کش آسیب خار نیست بی‌بهره نیست چشم هوس هم ز نور حسن آیینه را به روی بد و نیک کار نیست خورشید هیچکاره بود در دیار تو این عرصه بیش جلوه‌گه یک سوار نیست چون آفتاب با همه صافم ز دوستی بر روی هیچ آینه از من غبار نیست احوال من در آینه روشن نمی‌شود حال درون ما ز برون آشکار نیست دانسته بگذرم ز خوشی‌های خود مرا دیگر دماغ ناخوشی روزگار نیست جسمم غبار گشت و درآمیخت با نسیم فرسودم و هنوز ز عشقم قرار نیست قدسی ز رحم نیست گرت هجر دیر کُشت داند که کشتنی بتر از انتظار نیست قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۷۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74103