رسید یار و ز من بر سر عتاب گذشت چه گویمت که چه بر دل ز اضطراب گذشت نبرد غنچه بختم سوی شکفتن راه گل امیدم ازین باغ در نقاب گذشت کجاست عشق که در دیده‌ام نمک پاشد که روزگار به آسودگی و خواب گذشت به بزم شوق گر این نشاه می‌دهد می عشق هزار حیف ز عمری که بی‌شراب گذشت نگه ز رشک به رویش نبرد ره قدسی چو روزگار تو محروم از آفتاب گذشت قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74140