ما را ز دست جور تو پای گریز نیست راحت، نصیب دیده خونابه ریز نیست شد سنگ، خاک در کف طفلان ز انتظار داغم ازین خرابه که دیوانه‌خیز نیست با دشمنم چه کار که از بی‌تعلقی با دوست هم مرا سر و برگ ستیز نیست در بزم اهل درد به یک جو نمی‌خرند گر شیشه‌ای ز سنگ بلا ریزریز نیست خوبان این دیار ندارند یک شهید دردا که تیغ غمزه درین شهر تیز نیست گویا ز چشم حلقه زلفش فتاده است باد صبا که می‌وزد و مشک بیز نیست داغم که دم ز سوز محبت چرا زند پروانه را که بال و پر شعله ریز نیست قدسی فتاده‌ام به طلسمی که چون قفس صد رخنه بیش دارد و راه گریز نیست قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74170