باز ناخن سر پرسیدن داغم دارد خون دل، میل ملاقات ایاغم دارد عشق چون قسمت اسباب معیشت می‌کرد لاله داغی ز میان برد، که داغم دارد شب که دزدیده‌ام آرد به سر کوی تو پای از حسد دیده پرخون به چراغم دارد آن نهالم که ز شادی ننشینم از پای گر بدانم که خزان روی به باغم دارد از چه در سلسله زلف تو دارد دستم؟ گر نه سودا سر آشوب دماغم دارد محرم زلف و رخ او نتوان دید کسی شانه دل می‌خلد و آینه داغم دارد قدسی مشهدی : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/74181